sonamy star

huntress

sonamy star

huntress

سرنوشت قسمت ششم

1b7z_screenshot_۲۰۱۵-۰۹-۰۳-۱۳-۱۵-۰۵-1.png

 

 من :ای خداااااااااااااااااااااااا.......بابا کجایی که دخترتو یه گوجه پخته ....می خواد بکشتش


لیان: پرنسس خانم کاریت ندارم فقط و فقط می خوام بکشمت


من :همین چه قدر کم


واییییی........ من بدو اون دنبالم ...کاش خودمو لو نداده بودم ......بعضی از بچه ها از خوابشون زده بودن به ما نگاه میکردن

و بعضی هاشون دیدن و گرفتن خوابیدن......داشتم خسته می شدم ....یه نگاه به اسمون انداختم خورشید بالا نیومده بود و هوا یه خورده روشن چند تا ستاره تو اسمون دیدم کم رنگ بودن اما واس من فرقی نمی کنه و چشامو بستم و از ستاره ها انرژی گرفتم سرعتم بیشتر شد بدون نگاه کردن به پشتم می تونستم بفهمم به من نزدیک می شه یا نه (با اون بوی گندش)

تا ازش دور شدم وایستادم دو تاپامو محکم به زمین زدم و ...........یخ.......... زمین و یخ زدم یخی که اب نمیشه و واسه خودم کفشامو اسکیت رو یخ کردم و با خیال راحت رو یخ اسکی میکردم .....لیان نمی تونست تعادل خودشو حفظ کنه و همش می افتاد با اتیشش نمی تونست یخو اب کنه و خیلیییییییییییییی عصبانی بود ........اسیکیت کرده به طرفش رفتم ....دورش چرخیدم

من:اخییییی ...بلند نیستی اسکی کنی کوچولوووو .... تازه اوه حالم بهم خورد خیلیییییی بو گند میدی


لیان :صبر کن .....اون وقت بهت نشون میدم


من :چیو ....بوی گندتو.........می تونم تو رو از شر این بو خلاصت کنم


لیان:لازم نکرده...........................باشه خلاصم کن خودمم دارم خفه میشم

من :باید غرورتو بشکنی


لیان :چیییییییییییییییییییییییییییی....تند نرو ...عمرا


من : چراااااااااا


لیان :هیچ پسری غرورشو نمیشکنه مخصوصا من


من :پسره خنگ من حتی نگفتم واسه چی


لیان :نمی خوامم بدونم.......................................حالا چرا باید بشکنم


من:ایششششششش فکر کن بعدا حرف بزن ....تو باید از من تقاضای بخشش کنییییییی


لیان :دیگه چییییییی


من :دیگه چییییییی


لیان :امکان نداره


من:باشه ........پس فعلا


بعدش رفتم بچه ها پایین بودن کفشامو به حالت عادی برگردوندم


لیان :رابین ......دیگو یه کمکی کنید


بد بخت نمی تونست رو یخا بمونه


دیگو:فکر نکنم بتونیم رو یخا بمونیم


رابین :هانترس میشه یخا رو اب کنی


من:نچ


رابین:حد اقل کفشامو نو اسکی کن


من :باشه چون نمی نمی خوام شما رو یخ بیفتید و کتلت شید


بعد کفشاشو نو اسکی کردم و بعد با خیال راحت به اتاقم رفتم


هنوز 2ساعت مونده بود تا کلاس شروع شه پریدم رو تختم مثل همیشه لب تابمو باز کردم وتو سایته مدی که عضو بودم رفتم تا مدل های جدیدو ببینم تا یکم وقت بگزره


بله وقت گزشت حاضر شدم تا بریم صبحانه رو بخوریم........رفتیم هنوز هم بو میداد شدییید تا حدی که دما غمونو گرفته بودیم.....حتی معلم ها هم اجازه ورود نمی دادن مجبور بود بیرون از کلاس بمونه طفلی ......تا وقت ناهار شد و سریه میز نشستیم


من:ای خدا خفه شدم 


لیان :یه سوال ازت بپرسم


من:بپرس


لیان:چرا این کارو کردی باید قصدی داشته باشی


من :هوممممم بزار ببینم......اره قصدی دارم

لیان :و اون چیه ....چرا


من :اولا به خاطر  اون حرفت تو پارک .....دیوما بخاطر اینکه دلم خواست غرورتو بشکنم چون خیلی مغروری


لیان:باشه پرنسس تو بردی هر کاری کردم نتونستم این بو رو ببرم حتی بد ترم شد


من:خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخب


لیان : باش......ه ممممتاسفم


من :قابل قبول نیست باید بگی هانترس بخاطر اذیت کردنت واقعا متاسفم خیلییی.... من متاسفم عذر می خوام


لیان: باشه......هانترس بخاطر اذیت کردنت واقعا متاسفم خیلیییی من متاسفم عذر می خوام


من:چیییی نمیشنوم


لیان : دختره کر....هانترس بخاطر اذیت کردنت واقعا متاسفم خیلیییی من متاسفم عذر می خوام....حالا شنیدی 


من: نه یه لحظه صبر کن


رفتم و با یه بلند گو برگشتم ........غذا ها رو کنار زدم و بالای میز رفتم و گفتم:همه بچه جمع شید پیش من که با هاتون کار دارم


البته بچه ها از صدا گوششونو گرفته بودن اومدن


لیان :داری چه غلطی میکنی


من:خوب بچه ها به لیان دانش اموز ممتاز این مدرسه ...از قدرت .. که حالا از من کم اورده می خواد یه چیزی بگه


بعد بلند گو رو به طرف لیان گرفتمو گفتم : خو لیان بگو دیگه اگه می خوای از شرش راحت بشی یا کلا از این جا بندازنت بیرون


لیان: خوب میگم مگه چقدر سخته ......خوب


من:د بگو دیگه


لیان:هانترررس...بخاطر اذ...اذییت ..کردن..نت .....وا...وا قعا ...متاسسسفم ...مممن متاسسسسفم عذ...عذ...عذر می خوام

من :چی درست حرف بزن


لیان:هانترس بخاطر اذیت کردنت واقعا متاسفم خیلیییی من متاسفم عذر می خوام


بچه ها هاج و واج مونده بودن  که این حرفو لیان  زده


من :ممنون بچه ها که گوش دادین می تونید به کاراتون برسید ...رابین ..لونا...امیلی ....دیگو هم مردن از خنده از کار من


لیان:خب ............حالا راضی شدییییییی


من:اره


لیان بد جوری گوششو گرفت


بعد تو جیبم خنثی کننده اون بو گندو  بهش انداختم و گفتم : دیگه داشتم از این بوی گند خفه می شدم تو اب بریزش


بعد مثل جت رفت.....دو ساعت کلاسو از دست داد اما خوبیش اون بو دیگه نبود


من :اخیش اکسیژن


لیان :اگه خفه می شدی این بلا رو سرم نمیاوردی خوووووووووو


من: اخه خیلی کیف داشت


لیان:


من:


خانم هگز اومد تو کلاس گفت: یه خبر مهم دارم


ادامه دارد......................

نظرات 6 + ارسال نظر
گوئن چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 00:03

عااالللیییییییی زودتر ادامه رو بزار

چشششششششششم الان میزارم

اگه میشه زود زود داستان بزار ممنون میشم

چششششششششم
اما اسم کوچیک

لورا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 14:02 http://ghazalrose02.mihanblog.com/

وااااااااای خخخخخخخخخخخخخیلللللللیییییییی باحال بوووووووود

مرسیییی
اجی

تیانا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 13:40

لی لی یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 10:24

اااااااااپپپپپپپپمممممممممم

اومدممممممممممممممممممممم

sarajudy یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 10:12

ادامه دوست عزیز اداره

چششششششششششششم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.